چگونگی مواجهه امیرالمؤمنین با مقوله اشرافیت
وقتی امیرالمؤمنین به حکومت رسیدند، مخاطبان حضرت را بهعنوان معصوم قبول نداشتند. حداکثر ایشان را در سایه خلفای اول و دوم و با مشی مخالف با خلیفه سوم میدانستند.
پلزدن از وقایع تاریخ اسلام به اندیشه و معرفت سیاسی یکی از ضرورتهایی است که علمای دین باید عهدهدار آن باشند. حجتالاسلام حامد کاشانی، یکی از مبلغان جوان، پژوهشگر و خوشسخنی است که درباره سیره سیاسی و زمانه امیرالمؤمنین تحقیق و در منبر آن را تبیین میکند. درهمینزمینه، با او به گفتوگو نشستیم.
مواجهه امیرالمؤمنین با مقوله اشرافیت در حکومتشان چگونه بود؟
وقتی امیرالمؤمنین به حکومت رسیدند، مخاطبان حضرت را بهعنوان معصوم قبول نداشتند. حداکثر ایشان را در سایه خلفای اول و دوم و با مشی مخالف با خلیفه سوم میدانستند. ماجرای تشیع و تسنن بهمعنای امروزی کلمه نبود؛ الا برای افراد معدودی.
بنابراین، این امکان اساساً وجود نداشت که حضرت امیر شعارهای اساسی اصلاحگرانه مطرح کنند؛ مثلاً نمازی را که تغییر کرده بود یا بعضی از بدعتها را برگردانند. در این شرایط، عدهای از مردم بهدنبال عدالت بودند که عموم مردم را تشکیل میدادند. یک عده هم اشراف و خواص بودند که توقعشان از خلیفه سوم بیش از دریافتیشان بود و به اسم عدالت بههمراه مردم علیه خلیفه سوم قیام کردند. انتظار افکار عمومی این بود که باید کسی بر سر کار بیاید که با این ریختوپاشها برخورد کند. از طرف دیگر خود امیرالمؤمنین هم شعارش را مبارزه با حرامخواری قرار داده بود. اشرافیت چند دسته و گونه دارد. یک اشرافیت در سطح مسوولان داریم و یک اشرافیت در سطح جامعه و غیرمسوولان.
نگاه امیرالمؤمنین به اشرافیت غیرمسوولان توصیهای است؛ مثلاً به یکی از رفقایش گفت این خانه بزرگ را برای چه هدفی میخواهی؟ آن شخص گفت آیا داشتن این خانه حرام است؟ حضرت فرمود نه، اگر با آن صلهرحم کنی، فقرا را دعوت کنی و… میتواند خوب هم باشد؛ اما حضرت امیر با مسوولان حکومتی دو جور برخورد میکرد. درباره این موضوع که مسوولان فقط با اشراف دمخور باشند یا ریختوپاش ظاهری و تفاخر کنند، برخورد میکرد؛ اما اینطور نبود که بخواهد ثروت کارگزاران را از آنها بگیرد. قیس بنسعد بنعباده، فرماندار مصر، از پولدارترین افراد تاریخ صدر اسلام بوده است؛ اما از طرف امیرالمؤمنین فرماندار شده است.
حضرت از او میخواهد در دوره مسوولیتش ریختوپاش ظاهری و تبختر و زندگی اشرافی نداشته باشد؛ اما از او نمیخواهد پولها را کنار بگذارد یا همه آن را انفاق کند. حضرت با مالکیت و مال حلال مشکلی ندارد؛ اما با مسوولی که تفاخر کند یا مانند عثمان بنحنیف در مجلسی شرکت کند که فقط ثروتمندان حضور دارند، مخالف است. زندگی شخصی حضرت هم قبل از حکومت زاهدانه است و بعد از حکومت زهد شدیدتری دارد. بسیاری از مردم تعجب میکردند؛ اما چون ایشان حاکم جامعه اسلامی بود، میفرمودند من نگران همه جامعه اسلامی هستم و در پایینترین سطح زندگی میکردند؛ بنابراین، بهطورمثال از حاکم مصر توقع داشت که در سطح مردم عادی مصر زندگی کند. بخشی از زهد امیرالمؤمنین بیش از واجب است و میفرماید شما نمیتوانید مثل من باشید.
وضعیت معیشت مردم و تأمین اجتماعی در حکومت امیرالمؤمنین چطور بود؟
در دوره امیرالمؤمنین، دولت مدرن نیست که نهادهای خدماتی مانند شهرداری و دانشگاه و بیمارستان وجود داشته باشد؛ ازاینرو، بخش اندکی از دریافتیها و درآمدهای حکومت را صرف امور مملکت و لشکر و دیات و… و باقی آن را بین مردم تقسیم میکردند. نحوه تقسیم امیرالمؤمنین با خلفا متفاوت بود؛ اما بالاخره این پول را به مردم میدادند. درآمد شهر کوفه و بصره بهدلیل اینکه در مرکز خلافت بود و تقریباً نیمی از ایران را ذیل خود داشت، خوب بود. البته نه آنطورکه بعضی اغراق میکنند و میگویند مردم اشرافی زندگی میکردند. در جامعه آن روز، بیبضاعت هم بود؛ اما آنطورکه از امیرالمؤمنین رسیده است، مردم آب گوارا مینوشیدند، گندم مرغوب میخوردند و سایه بالای سرشان بوده است. خانه، نوشیدنی و غذای آنچنانی نداشتهاند؛ اما حداقلی برای همه فراهم بود. بااینحال، حضرت امیر شبها به فقرا و خانوادههای کشتهشدگان نهروان سر میزد.
برخی میگویند حضرت امیر به این دلیل والیانی مانند زیاد و اشعث و ابوموسی را بر کار گماشته که در امر حکومتداری تخصص داشتهاند. این ادعا چقدر با واقعیت تطابق دارد؟
یکی از مشکلات جدی ما در حوزه تاریخ اسلام این است که بهخاطر مقبولیت نام امیرالمؤمنین و نفوذ زیاد ایشان، هر گروهی برای خودش از جایی وارد میشود و چیزی را به ایشان میچسباند. در دوره خودمان از امام حسین؟ ع؟ درس مذاکره، از امام حسن؟ ع؟ درس رفراندوم و از امام دیگر درس کنسرت درمیآورند.
میخواهند با نسبتدادن چنین چیزهایی به اهلبیت؟ عهم؟ جامعه را برای پذیرش اهدافشان اقناع کنند. در همین باب، مطرح کردهاند که انتقاد از معصوم هم جایز است؛ بدون اینکه شرایط تاریخی را در نظر بگیرند؛ مثلاً نمیبینند جامعه آن روز امیرالمؤمنین را معصوم نمیپنداشت و بههمیندلیل انتقاد میشد. درباره والیانی که حضرت امیر منصوب میکردند، هرکدامشان داستانی دارند که ما پروژهای تحقیقاتی درباره آن انجام دادیم و بهزودی کتابش منتشر میشود.
باید ببینیم عزلونصبهای امیرالمؤمنین منطقش چیست. جاییکه حضرت توصیه میکند، مواردی را برمیشمارد؛ مانند اینکه آدمهای پاکدست، امین، خوشنام، خوشسابقه، اصیل و پرکار را انتخاب کنید؛ اما در حوزه انتخاب، باید وضع موجود را ببینیم. هرکدام از والیان بهدلایلی نصب یا عزل شدهاند؛ مثلاً زیاد بنابیه یک «ریزش» است. ابتدا و انتهای کار او مثل هم نیست. زیاد بنابیه ابتدا آدمی پایکار و محب بوده است و بعد دچار ریزش شده است. بنابراین، عاقبت کارش نباید با سابقهاش یکی شود. منذر بنجارود بهدلیل اینکه ظاهرالصلاح بوده و پدر خوبی داشته، حضرت امیر به او مسوولیت میدهد. بعد این آدم در دوره حکومت امیرالمؤمنین دچار مشکلات اقتصادی میشود. سپس، حضرت امیر میفرماید ما بهدلیل صلاحیت ظاهریت به تو مسوولیت دادیم. امام در حکومت به ظاهر کار دارد و به باطن کار ندارد. همین ابنجارود بعداً امیرالمؤمنین را مسخره میکند و جزو کسانی میشود که امام حسین؟ ع؟ را لو میدهد و به شهادت ایشان کمک میکند. عاقبت این گونه افراد را نباید در سابقهشان لحاظ کرد.
آن روزی که حضرت او را منصوب کرده، خائن نبوده است. درباره ابوموسی هم امیرالمؤمنین موافق با ابقای او در حکومت کوفه نبوده است؛ اما چون مردم کوفه بهشدت به او علاقه داشتند و توقع داشتند، حضرت او را ابقا میکند و چون در جنگ جمل خیانت میکند، او را عزل میکند. بهطورکلی، اینطور نیست در جاییکه امیرالمؤمنین اختیار کامل دارد، آدمی ناشایست را منصوب کرده باشد. با وضعیت فعلی او بهصلاح بوده یا فشار دیگری باعث شده که حضرت از ایدهآلهایش عدول کند. همچنانکه عمده کسانی که حضرت منصوب کرده، از سابقهداران و صلحا هستند و اگر بعداً فاسد شدند حضرت برخورد کرده است.
یعنی نمیتوان از سیره امام علی دعوای تخصص و تعهد بیرون کشید.
اصلاً و ابداً.
انگارهای وجود دارد که هر حکومتی عادلانه باشد و اهل ساختوپاخت نباشد، پابرجا نمیماند و حکومت حضرت علی هم بههمیندلیل پایدار نبود. نظر شما درباره این چیست؟
از آنطرف ما داریم که «الملک یبقی مع الکفر و لایبقی مع الظلم».
این دو چطور باهم جمع میشود؟
حکومت امیرالمؤمنین ظلم غالب ندارد. بنده نمیگویم در حکومت حضرت ظلمی اتفاق نیفتاده است. خود حضرت ظلم نمیکند؛ اما کارگزاری ممکن است ظلم کند؛ ولی این ظلم غالب نیست. عدهای چون میبینند حکومت حضرت شکست خورد، چنین مدل حکومتی را شکستخورده میبینند. البته اینکه چرا حکومت امیرالمؤمنین تضعیف شد، دلایلی دارد. اگر در جنگ صفین فتنهای که اشعث درست کرد، دو ساعت بهتأخیر میافتاد، معاویه کشته و امیرالمؤمنین پیروز شده بود و حکمیت رخ نمیداد و جریان طور دیگری پیش میرفت. خود حضرت در خطبه ۲۰۸ نهجالبلاغه میفرماید همهچیز داشت خوب پیش میرفت تا آن لحظهای که شما از جنگ خسته شدید و با اینکه در آستانه پیروزی بودید و دشمن از شما خستهتر بود، شما سراغ حکمیت رفتید.
این حادثهای بود که باعث شد ورق حکومت حضرت برگردد؛ مثلاً اگر اشعث در جریان جنگ کشته شده بود، اصلاً حکمیت رخ نمیداد؛ ازاینرو، نمیتوان پیشآمدن اوضاع را به اصل حکومت حضرت امیر برگرداند. البته عوامل و زمینههایی وجود داشت که موجب شد فتنه اشعث کارگر بیفتد. یکی از عوامل این بود که حضرت امیر را بهعنوان امام معصوم نمیشناختند و در آن ۲۵ سال، آنقدر امیرالمؤمنین در محاق برده شده بود که حضرت را بهعنوان آدمی عادی میدیدند؛ بنابراین، اینکه مردم درمیماندند که حق با علی؟ ع؟ است یا با معاویه، نشان میدهد هیچ شناختی از امیرالمؤمنین نداشتند؛ وگرنه هر آدم عادیای از معاویه برتر بود. یکی دیگر از عوامل و زمینههای این بود که امیرالمؤمنین بین غیرعربها هم بیتالمال را تقسیم میکرد.
این باعث شد که سهم عربها کمتر شود. درست است که کسی از بیتالمال ویژهخواری نمیکرد؛ اما چون جمعیت زیادی به دریافتکنندگان بیتالمال اضافه شده بود، سهم عربها کم شد و این نارضایتی ایجاد کرد. عامل بعدی این است که یمنیها بهعنوان مهمترین رزمندگان جهان اسلام که ساکنان کوفه بودند، میگفتند چون در سالیان گذشته حقمان خورده شده، باید کسی بیاید و به ما خدمات ویژهای دهد.
میگفتند همه زحمات با ما بوده و جنگها را ما پیروز شدیم و درآمدش برای قریش و بنیامیه بوده و مثلاً فقط استان خودمان دست ما نباشد و بر مناطق دیگری هم حکومت کنیم. درواقع، حکمیت زیادهخواهیهای یمنیهای کوفه است که میگفتند شاید از مذاکرات حکمیت یمنی یا کسی که نزدیک به یمنیها باشد، دربیاید. اصلاً ابنعباس را بهدلیل اینکه قریشی بود و یمنی نبود، بهعنوان حکم نپذیرفتند. عامل دیگر این بود که چون جنگ مسلمان با مسلمان بود، حضرت امیر اجازه نمیداد غنیمت و کنیز گرفته شود. سربازان و لشکریان هم میگفتند حقوق ما چه بجنگیم و چه نجنگیم، ثابت است.
این هم باعث میشد برخی که نگاهشان الهی خالص نبود، احساس ضرر کنند. کسانی مانند عمار که وظیفه داشتند شرایط و شخصیت امیرالمؤمنین را روشن کنند، شهید شدند و کسانی که باید حق امیرالمؤمنین را به جامعه معرفی میکردند، با ایشان درگیر شدند؛ مانند ابوموسی، عبدالله بنعمر و عایشه.
ازاینرو، فتنه اشعث و زیادهخواهی یمنیها ورق را برگرداند. نمیتوان چنین چیزی درآورد که هر حکومتی مثل حضرت علی عادلانه باشد، زمین میخورد. البته حکومت عادلانه از جهتی پایداری دارد و از جهتی مظلومیت. اگر عقل مردم بر شهواتشان غلبه نکند و اشراف مردم را تحریک کنند، طبیعتاً حکومت متزلزل میشود؛ اما اینکه بگوییم حکومت عادلانه ناپایدار است، برخلاف روایات ماست. اتفاقاً حکومت عادلانه احتمال پایداریاش بیشتر است؛ منتها باید حوادث تاریخی را رصد کنیم.
منبع: صبح نو