صحیفه سجادیه و رساله های حقوقی
وجود مبارک امام سجاد گذشته از آن بیانات نورانی که در صحیفه سجادیه یا نامه های خصوصی و کلمات قصار دارد، یک رساله پنجاه اصلی درباره حقوق دارد، طرزی این رساله پنجاه اصلی را تنظیم کرده است که بین تشریع و تکوین تطابق باشد؛ یعنی صِرف حق را بیان نکرده است، بلکه منشأ حق، کیفیت انتشار فروع از آن اصول و کیفیت ظهور آن اصول در این فروع را در این پنجاه اصل مشخص کرد. در مسئله حقوق هم اوّلین حق، حقّ توحید است و لاغیر! سایر حقوقی که به معرفت نفس، معرفت افعال، معرفت اسما، معرفت اجزا، شئون مربوط به اجزا برمی گردد زیر مجموعه توحید است؛ یعنی اصل عالَم خداست و همه امور مظاهر فیض او هستند در جریان حقوق، اصلِ حق توحید است و همه حقوق از توحید نشأت می گیرد، این عصاره تحلیل آن حضرت است در این رساله پنجاه حقّی.
وجود مبارک امام سجاد گذشته از آن بیانات نورانی که در صحیفه سجادیه یا نامه های خصوصی و کلمات قصار دارد، یک رساله پنجاه اصلی درباره حقوق دارد، طرزی این رساله پنجاه اصلی را تنظیم کرده است که بین تشریع و تکوین تطابق باشد؛ یعنی صِرف حق را بیان نکرده است، بلکه منشأ حق، کیفیت انتشار فروع از آن اصول و کیفیت ظهور آن اصول در این فروع را در این پنجاه اصل مشخص کرد، بعد فرمود: «فَهَذِهِ خَمْسُونَ حَقَّا» فرمود همان طوری که در جهان خداست و لاغیر! حاکمیت جهان به عنایت الهی است و لاغیر و همه امور در تحت تدبیر اراده الهی اند و لاغیر که ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾،[۱] ﴿وَ ما یعْلَمُ جُنُودَ رَبِّک إِلاَّ هُوَ﴾[۲]در مسئله حقوق هم اوّلین حق، حقّ توحید است و لاغیر! سایر حقوقی که به معرفت نفس، معرفت افعال، معرفت اسما، معرفت اجزا، شئون مربوط به اجزا برمی گردد زیر مجموعه توحید است؛ یعنی اصل عالَم خداست و همه امور مظاهر فیض او هستند در جریان حقوق، اصلِ حق توحید است و همه حقوق از توحید نشأت می گیرد، این عصاره تحلیل آن حضرت است در این رساله پنجاه حقّی.[۳]
مطلب دیگر آن است که آن حکمت نظری که جریان توحید است به بحث درباره بود و نبودِ عالم برمی گردد و رساله حقوق که حکمت است به باید و نباید برمی گردد، آیا بین این باید و نباید و آن بود و نبود ارتباط هست یا نه؟ مستحضرید که در حکمت نظری اگر ما یک قیاس و برهانی داشتیم که هر دو مقدمه اش سخن از «بود و نبود» بود، هرگز ممکن نیست یک باید و نبایدی از «بود و نبود» استنباط شود، «بود و نبود» نتیجه اش «بود و نبود» است، اگر گفتیم «الف»، «باء» است و «باء»، «جیم» است نتیجه اش این است که «الف»، «جیم» است نه اینکه باید فلان کار را انجام داد. چه اینکه اگر ما قیاسی داشتیم هر دو مقدمه اش باید از باید و نباید، بود و نبود استنباط نمی شود؛ یعنی دانش از ارزش، ارزش از دانش استفاده نمی شود، چون جهان این چنین است ما باید این چنین بکنیم این طور نیست؛ لکن قیاسی می شود ترتیب داد که یکی از دو مقدمه از سنخ «بود و نبود» باشد، مقدمه دیگر از سنخ باید و نباید، چون نتیجه، تابع اخصّ مقدّمتین است، نتیجه هم از سنخ باید و نباید خواهد بود؛ مثلاً می توان گفت خدا ولی نعمت است این از سنخ «بود و نبود» است و حکمت نظری است و دانش و از ولی نعمت باید پیروی کرد این سخن از ارزش است و حکمت عملی است و از سنخ باید و نباید. این قیاسی که یک مقدمه اش از سنخ «بود و نبود» است و یک مقدمه اش از سنخ باید و نباید؛ نتیجهٴ «باید» می دهد، خدا منشأ خیر و رحمت است، یک؛ از منشأ خیر و رحمت باید پیروی کرد، دو؛ پس از خدا که ولی نعمت است باید پیروی کرد، سه. این سبک استدلال قیاس مؤلّف از «بود و نبود»، یک؛ باید و نباید، دو؛ استنتاجِ باید و نباید از این مجموع، سه؛ در این رساله نورانی امام سجاد هست.
فرمود آنچه در جهان حاکم است فیض خدا، فعل خداست، خداست و لاغیر! آنچه در جهان هست فیض اوست و لاغیر! چون تنها منشأ هستی بخش اوست تنها منشأ لطف و کرم و علم اوست، باید از منشأ علم و کرم پیروی کرد؛ پس باید خدا را شناخت، باید او را پرستید، باید حرف او را اطاعت کرد؛ لذا اوّلین حق، حقّ توحید است، بعد حقوق دیگر. وقتی این را در مقدمه به عنوان طلیعه ورود در «رسالة الحقوق» ذکر فرمود، آن گاه می فرماید: «أما الأوّل»؛ اوّلین حق این است که او را بشناسی و او را عبادت کنی و لاغیر! مشکل ما این است که ما در توحید، خالص نیستیم، هر کس در توحید خالص بود این هم خیر دنیا دارد هم خیر آخرت. این بیان نورانی قرآن کریم با بعضی از روایات اهل بیت (علیهم السلام) خوب تبیین شد، در قرآن فرمود: ﴿وَ ما یؤْمِنُ أَکثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکونَ﴾؛[۴] یعنی اکثر مردم گرفتار یک شرک رقیقی اند. از امام(علیه السلام) سؤال کردند چگونه اکثر مؤمنین، مشرک هستند، فرمود: ﴿وَ ما یؤْمِنُ أَکثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکونَ﴾؛ یعنی اکثر مؤمنین مشرک اند. فرمود سرّش این است اینکه می گویید: «لَوْ لَا فُلَانٌ لَهَلَکت » اگر فلان کس نبود مشکل ما حلّ نمی شد؛ فلان کس را چه کسی آفرید، فکر او را چه کسی آفرید، قلب او را چه کسی به شما متوجه کرد، آن رابطه بین شما و او را چه کسی برقرار کرد، چرا آن «فیاض علی الاطلاق» را نمی بینید؟ فرمود همین که می گویید: «لَوْ لَا فُلَانٌ لَهَلَکت» این یک نحوه شرک است،[۵]در بخشی از تعبیرات می گویند اوّل خدا دوم فلان کس، خدا اوّلی نیست که دومی داشته باشد: ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ﴾[۶] اگر آیه دارد: ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ اگر آیه دارد: ﴿وَ ما یعْلَمُ جُنُودَ رَبِّک إِلاَّ هُوَ﴾ باید گفت خدا را شکر می کنیم که از این راه مشکل ما را حلّ کرده. این دعاهای روز چهارشنبه و ایام دیگر را می بینید که می گوییم: «هُوَ الَّذِی أَمْرَضْتُ وَ شَفَیتُ»؛[۷]خدایا اگر بیماری هست در اثر یک سلسله عواملی است که مخلوق تو هستند، درمان هست از ناحیه لطف توست. بنابراین توحید محض؛ یعنی خدا هست و لا شریک له، باور ما هم این باشد که او ما را آفرید و او ما را اداره می کند و او ما را تأمین می کند «و لا شریک له»؛ آن وقت این حقوق پنجاه گانه که اصلش توحید است نسبت به سایر اعضا و جوارح ما هم معنا پیدا می کند، این هم یک مطلب.
مطلب دیگر اینکه حضرت در تبیین رساله حقوق که پنجاه حق ذکر می کنند به ما می گوید چشم شما غیر از شماست، دست شما غیر از شماست، گوش شما غیر از شماست، همه این ها حقوقی دارند که باید حقوق این ها را رعایت کنید. چگونه دست ما و چشم ما و اعضا و جوارح ما غیر از ماست؟ در قیامت وقتی سخن از محکمه الهی شد، اعضا و جوارح علیه انسان شهادت می دهند: ﴿تَشْهَدُ عَلَیهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیدیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ﴾[۸]﴿قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَینا﴾[۹]این مضمون برخی از آیات قرآن کریم است. دست شهادت می دهد؛ یعنی چه؟ یعنی غیر از ماست. در محکمه اگر خود متّهم سخن بگوید می گویند اغراق کرده است و اگر بیگانه علیه او حرف بزند می گویند شهادت داد. فرق جوهری شهادت و اقرار این است، اگر خود متّهم بپذیرد می گویند اقرار کرد، اگر دیگری علیه او سخن بگوید می گویند شهادت داد؛ معلوم می شود دستِ ما غیر از ماست، زبان ما غیر از ماست، اعضا و پوست بدن ما غیر از ماست، این ها اقرار نمی کنند، آن دستی که رشوه گرفته است این دست شهادت می دهد نه اقرار، چون شخص گناه می کند نه دست، زبانی که دروغ گفت و خلاف کرد ﴿تَشْهَدُ عَلَیهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾ خود شخص گناه کرد نه زبان، این زبان غیر از ماست و در اختیار ماست و حقّی دارد باید آن حقوق را ما رعایت کنیم. رساله امام سجاد (سلام الله علیه) برای تبیین این مطلب است که زبان ما برای ما نیست و زبان ما غیر از ماست و این زبان، حقوقی دارد و ما موظفیم حقوق این زبان را ادا کنیم و اگر حقوق این زبان را ادا نکردیم، همین زبان در قیامت علیه ما شهادت می دهد: ﴿تَشْهَدُ عَلَیهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾، ﴿نَخْتِمُ عَلی أَفْواهِهِمْ﴾[۱۰] دهن را می بندند، زبان شهادت می دهد حالا زبان در درون کام بسته شهادت می دهد یا زبان را بیرون می آورند بعد کام را می بندند مطلب دیگر است؛ به هر حال زبان برای ما نیست، دستی که گناه کرد، رشوه گرفت اختلاس کرد برای ما نیست، دست چیز دیگری است، خدا به ما داده و ما حقّ این دست را باید ادا کنیم و اگر حقّ این دست را ادا نکردیم در قیامت علیه ما شهادت می دهد. دست گناه نمی کند دست ابزار کار ماست؛ لذا وقتی دست حرف می زند می گویند دست شهادت داد، زبان وقتی حرف می زند می گویند زبان شهادت داد، پا که انسان نباید جایی می رفت وقتی رفت در قیامت حرف می زند، می گویند پا شهادت داد؛ اما از گوهر هستی ما وقتی کلام درمی آید می شود اعتراف: ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعیرِ﴾[۱۱] اگر از درون ما حرف بجوشد این می شود اقرار، ولی از اعضا و جوارح بیرونی اگر سخن شنیده شود این می شود شهادت؛ معلوم می شود دست ما غیر از ماست، امانت الهی است و در اختیار ماست و حقوقی دارد.
این رساله پنجاه اصلی امام سجاد (سلام الله علیه) برای تبیین این حقوق پنجاه گانه است که حقّ دست شما چیست؟ حقّ چشم شما چیست؟ چه چیزی را نگاه کنیم چه چیزی را نگاه نکنیم؟ کجا برویم کجا نرویم؟ چه سخنی را بگوییم چه سخنی را نگوییم؟ مبادا اگر در جایی رفتیم سخنی شنیدیم به عنوان خبرنگار بودیم به میل خود تفسیر کنیم یا به میل خود ـ خدای ناکرده ـ تطبیق کنیم، با آبروی کسی بازی کنیم؛ چون ذات اقدس الهی آبروی مؤمن را به این آسانی مورد تعرّض دیگری قرار نمی دهد. فرمود به میل خودتان تطبیق نکنید، به میل خودتان تفسیر نکنید، امین الله باشید اگر امانت را حفظ کردید هم در دنیا محفوظ هستید هم در آخرت؛ اما اگر ـ خدای ناکرده ـ ما با آبروی کسی بازی کردیم ذات اقدس الهی در فرصت لازم و ضروری، آبروی ما را مستحضرید ممکن است ـ خدای ناکرده ـ از بین ببرد. این رساله به ما می فرماید پنجاه اصل است از توحید شروع می شود، بعد معرفت نفس و مانند آن که این ها از مسائل رسمی است.
اما این درودهایی که در هنگام زوال روزهای پربرکت ماه شعبان که ماه پیغمبر (علیه و علی آله آلاف التحیة والثناء) است می خوانیم، ماه رحمت و برکت است، در این دعاها و صلوات به ما آموختند که به خدا عرض کنیم خدایا! آن راه مستقیمی که شما ارائه کردید این راه بدون کمک اهل بیت بسیار سخت است. صراط مستقیم «أَدَقُّ مِنَ الشَّعْرِ وَ أَحَدُّ مِنَ السَّیفِ»[۱۲] است، در وصف صراط مستقیم با این دو اصل ما را متوجه کردند که از نظر معرفت و شناخت، بسیار باریک و دقیق است و از نظر عمل بسیار تند و تیز است. کسی بخواهد حقّ صراط مستقیم را خوب بررسی کند، این «أَدَقُّ مِنَ الشَّعْرِ»، از موی باریک، باریک تر است. آن موهای بسیار باریکی که به زحمت دیده می شود، اگر کسی بخواهد آن ها را بنگرد و درباره آن ها بحث کند، یک باصره قوی می خواهد. از این موهای باریک تشخیص صراط مستقیم باریک تر است، این از نظر معرفت و شناخت و از نظر عمل، از رفتن روی لبه تیز شمشیر دشوارتر است؛ هم شناختِ وظیفه، کار سنگین است هم عمل به وظیفه، کارِ دشوار که «أَدَقُّ مِنَ الشَّعْرِ وَ أَحَدُّ مِنَ السَّیفِ»؛ البته مردان بزرگی اند که نه تنها این موهای باریک را می شناسند، بلکه قدرت تحلیل هم دارند. در تعبیرات عربی می گویند فلان محقّق جزء کسانی است که «من الذین شقّق الشعر»، در ادبیات فارسی ما می گوییم فلان شخص موشکاف است؛ یعنی این موی دقیق را می شناسد و آن قدر قدرت تحلیل دارد که او را از بالا بشکافد، وگرنه مو را از وسط دو تکه کردن و از بالا برای موی باریک دو شعبه ترسیم کردن کار دشواری است می گویند این موشکاف است؛ یعنی خیلی دقیق است آن هم «من الذین شقّق الشّعر» است. به هر تقدیر از نظر راه مستقیم، معرفتش دشوار، عملش سخت.
اما در این صلواتی که مربوط به هنگام ظهر روزهای پربرکت ماه شعبان است، درباره وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیة والثناء) عرض می کنیم، خدایا! این ماه، ماه شعبان است، درود بر این پیامبر و ارتباط ما با آن حضرت، پیوند آن حضرت با ما، رابطه لطف و کرم آن ها با ما را این طور قرار بده «وَ اجْعَلْهُ لِی شَفِیعاً مُشَفَّعاً وَ طَرِیقاً إِلَیک مَهْیعا»؛[۱۳]یعنی خدایا به پیامبر اجازه بده که از ما شفاعت کند و شفاعت پیامبر را درباره ما بپذیر! در قیامت به اولیای الهی گفته می شود: «قِف تَشفَع لِلنَّاس»[۱۴] این هر دو فعل ثلاثی مجرّد و ثلاثی مزید مجزوم است، چون جواب امر است «قِف» بایست، چرا؟ «تَشْفَعْ»؛ تا شفاعت کنی وقتی «تَشْفَعْ» شد؛ یعنی «إشفع» جوابش «تُشَفَّع» آن هم مجزوم است؛ یعنی شفاعت شما مقبول است. اگر گفته شد فلان شخص «شَفِیعٌ مُشَفّعٌ»؛ یعنی او شفاعت می کند، یک؛ شفاعتش مورد قبول الهی است، دو. اگر شفیع، شفاعتش مقبول نباشد، این دیگر شفیع مشفّع نیست. ما از ذات اقدس الهی مسئلت می کنیم وجود مبارک حضرت را برای ما شفیعِ مشفّع قرار بدهد؛ «وَ طَرِیقاً إِلَیک مَهْیعا» درست است صراط مستقیم صراطی است باریک؛ اما لطف شما، عنایت اهل بیت طوری باشد که ما این راه را وسیع بشناسیم، برای ما این راه را توسعه قرار بده! راه وسیع نظیر راه های بیابانی را می گویند «طریق مهیع». قبل از اینکه سیلی بیاید بخشی از این میقات را از بین ببرد، یکی از این میقات های معروف به نام میقات مهیعه بود، «مهیعه»؛ یعنی بیابان باز و وسیع، بعد از اینکه سیلی آمده بخشی از این بیابان را بُرد به اصطلاح اجحافی در این منطقه رخ داد از این به بعد این میقات را گفتند «جُحفه»، اصلِ این میقات، «مهیعه» بود، بعد شده «جحفه»؛ یعنی بیابان باز و وسیع، چنین طریقی را می گویند طریق مهیعه، میقات جحفه قبلاً مهیعه نام داشت،[۱۵]بعد شده جحفه، بیابان باز و وسیع که هر کس بخواهد برود نه مانعی در کار است نه مزاحمی برای او مطرح است می گویند این طریق، طریق مهیعه است. در این درود ما از ذات اقدس الهی مسئلت می کنیم وجود مبارک پیغمبر و همچنین اهل بیت را، سنّت آن ها را، احکام آن ها را، روش آن ها را، لطف آن ها را نسبت به ما طریقِ مهیع قرار بده، ما به خوبی بشناسیم به خوبی این راه را برویم نه کسی در شناخت مزاحم ما باشد نه کسی در پیمودن این راه مزاحم ما باشد، این می شود طریقِ مهیع، این ماه، ماه اوست و این دعاها برای آن است که انسان از آن به بعد دیگر احساس خستگی نمی کند. ماه مبارک رمضان هم که در پیش هست با همین طریق مهیعه بودن پیغمبر و اهل بیت (علیهم الصلاة و علهیم السلام) به مقصد می رسد.
پی نوشت ها
[۱] سوره فتح، آیات۴ و ۷.
[۲] سوره مدثر، آیه۳۱.
[۳] تحف العقول، النص، ص۲۷۲.
[۴] سوره یوسف، آیه۱۰۶.
[۵] عدة الداعی و نجاح الساعی، ص۹۹.
[۶] سوره حدید، آیه۳.
[۷] المصباح للکفعمی(جنة الأمان الواقیة)، ص۱۲۳.
[۸] سوره نور، آیه۲۴.
[۹] سوره فصلت، آیه۲۱.
[۱۰] سوره یس، آیه۶۵.
[۱۱] سوره ملک، آیه۱۱.
[۱۲] الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج ۸، ص ۳۱۲.
[۱۳] مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج۲، ص۸۲۹.
[۱۴] علل الشرائع، ج۲، ص۳۹۴.
[۱۵] الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج۴، ص۳۱۸